قوله، تعالی: «یا ایها الذین آمنوا منْ یرْتد منْکمْ عنْ دینه فسوْف یأتی الله بقوْم یحبهم و یحبونه (۵۳/ المائده).»


ونیز گفت، عز و جل: «ومن الناس منْ یتخذ منْ دون الله أندادا یحبونهم کحب الله (۱۶۵/البقره).»

و پیغمبر علیه السلام گفت که: از جبرئیل شنیدم که گفت که: خداوند عز و جل گفت: «من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة و ما ترددْت فی شیء کترددی فی قبض نفس عبدی المومن یکْره الموت واکره مساءته ولابد له منه و ما تقرب إلی عبدی بشیء أحب إلی منْ أداء ما افْترضْت علیه ولایزال عبدی یتقرب إلی بالنوافل حتی احبه فاذا أحْببْته کنْت له سمْعا و بصرا و یدا و مویدا.»


و نیز گفت، علیه السلام: «من أحب لقاء الله أحب الله لقاءه.»

و قوله، علیه السلام: «إذا أحب الله العبد، قال لجبرئیل: یا جبریل، انی احب فلانا فأحبه، فیحبه جبریل، ثم یقول جبریل لأهل السماء: إن الله قد أحب فانا فاحبوه، فیحبه أهل السماء. ثم یضع له القبول فی الأرض فیحبه أهل الأرض، و فی البغْض مثْل ذلک.»


بدان که محبت خداوند تعالی مر بنده را و محبت بنده مر خداوند تعالی را درست است و کتاب و سنت بدین ناطق و امت بر این مجتمع و خداوند سبحانه و تعالی به صفتی است که دوستان ورا دوست دارند و وی دوستان خود را دوست دارد.

و به معنی لغت گویند: محبت مأخوذ است از «حبه»به کسر حاء و آن تخمهایی بود که اندر صحرا بر زمین افتد. پس حب را حب نام کردند از آن که اصل حیات اندر آن است چنان که اصل نبات اندر حب؛ چنان که آن تخم اندر صحرا بریزد و اندر خاک پنهان شود و باران ها بر آن می آید و آفتاب ها بر آن می تابد و سرما و گرما بر آن می گذرد و آن تخم به تغیر ازمنه متیغر نمی گردد محبت نیز اندر دل به تغیر محنت های الوان متغیر نگردد؛ کما قال الشاعر:


یا منْ سقام جفونه

لسقام عاشقه طبیب


حزت المودة فاستوی

عندی حضورک و المغیب
و نیز می گویند: مأخوذ است از «حب» ی که اندر وی آب بسیار باشد و آن پر گشته باشد و چشم ها را اندر آن مساغی نباشد و باز دارندۀ آن شده باشد همچنین دوستی چون اندر دل طالب مجتمع شود و دل وی را ممتلی گرداند به جز حدیث دوست را اندر دل وی جای نماند؛ چنان که چون خداوند سبحانه و تعالی مر خلیل را به خلت مکرم گردانید، و وی علیه السلام به جز از حدیث حق مجرد شد عالم حجاب وی شدند، وی در آن دوستی دشمن حجب گشت. آنگاه ما را خبر داد؛ قوله تعالی: «فانهم عدو لی إلا رب العالمین (۷۷/الشعراء).»
و اندر این معنی شبلی گوید، رحمة الله علیه: «سمیت المحبة محبة لأنها تمْحو من القلب ما سوی المحبوب.»
و نیز گویند: «حب» نام آن چهارچوب باشد در هم ساخته که کوزۀ آب بر آن نهند. پس حب را بدان معنی حب خوانند که محب، عزوذل و رنج و راحت و بلا و جفای دوست تحمل کند و آن بر وی گران نباشد؛ از آن که کارش آن بود؛ چنان که کار آن چوب ها و ترکیب و خلقتش مر آن را بود. و اندر این معنی گوید:
إنْ شئت جودی و ان ما شئت فامتنعی
کلاهما منک منسوب الی الکرم
و نیز گویندکه: مأخوذ است از «حب» و آن جمع حبۀ دل بود و حبۀ دل محل لطیفه و قوام آن باشد که اقامت آن بدان بود. پس محبت را حب نام کردند به اسم محل آن، که قرارش اندر حبۀ دل است و عرب نام کنند چیزی را به اسم موضع آن.
ونیز گویند: مأخوذ است از «حباب الماء» و غلیانه عند المطر الشدید، آن غلیان آبی بود اندر حال بارانی عظیم. پس محبت را حب نام کردند؛ «لانه غلیان القلْب عند الإشتیاق إلی لقاء المحبوب.» پیوسته دل دوست اندر اشتیاق رویت دوست مضطرب باشد و بی قرار؛ چنان که اجسام به ارواح مشتاق چگونه باشند، دل های محبان به لقای احباب مشتاق باشند و چنان که قیام جسم به روح بود، قیام دل به محبت بود و قیام محبت به رویت و وصل محبوب بود. فی معناه:
إذا ما تمنی الناس روْحا و راحة
تمنیت أنْ ألقاک یا عز خالیا
و نیز گویند که: «حب» اسمی است مر صفای مودت را موضوع؛ از آن چه عرب مر صفای بیاض انسان چشم را «حبة الانسان» خوانند(!)، چنان که صفای سویدای دل را «حبة القلب». پس این یکی محل محبت آمد و آن یکی محل رویت از آن معنی را که دل و دیده اندر دوستی مقارن بودند.
و اندر این معنی گوید:
القلْب یحْسد عیْنی لذة النظر
و العیْن تحْسد قلبی لذة الفکر